هو الغنی
شفقت با همسایه
آوردهاند كه درویشی در همسایگی توانگری خانه داشت
روزی كودكی از خانه توانگر به خانه درویش آمد؛
دید كه آن درویش با عیال و اطفال خود طعام میخورد
آن كودك زمانی ایستاد و میل طعام داشت
كسی او را مردمی نكرد و گریان گریان بازگشت و به خانه خود آمد
پدر و مادر از گریه او متألم شدند و سبب پرسیدند
گفت به خانه همسایه رفتم و ایشان طعام میخوردند مرا ندادند
پدرش فرمود تا طعامهای گوناگون حاضر كردند؛
او چنانچه طریقه كودكان بدخو باشد میگریست و میگفت
مرا از آن طعام كه در خانه همسایه میخوردند میباید داد
پدر درماند و به در خانه همسایه آمد و او را بیرون طلبید و گفت
ای درویش! چرا باید كه از تو به ما رنجی رسد؟
درویش گفت
حاشا كه از من رنجی به شما رسد
توانگر گفت
رنجی از این بدتر چه باشد كه پسر من به خانه تو آید
تو با كسان خود طعام بخوری و او را ندهی تا گریه كنان باز گردد
و حالا به هیچ چیز آرام نمیگیرد و طعام شما میطلبد
درویش زمانی سر در پیش افكند و گفت
ای خواجه! در ضمنِ این سرّی است. از من مپرس كه پرده من دریده میشود
خواجه مبالغه كرد كه سرّ خود را بازگوی
گفت: بدان كه آن طعام كه میخوردیم بر ما حلال بود و بر پسر شما حرام
نخواستیم كه طعام حرام بدو دهیم
خواجه گفت
سبحان الله! طعامی هست در شرع كه بر یكی حلال باشد و بر دیگری حرام؟
درویش گفت
كه در قرآن نخواندهای كه
هر كس درماند به بیچارگی و تنگدستی، مردار بر او حلال است و بر آن كه درمانده نباشد حرام؟
مائده، آیه 3
بدان كه سه روز عیال و اطفال من طعام نخورده بودند و به هیچ نوع چاره آن نتوانستم كرد
امروز در فلان ویرانه دراز گوشی مرده دیدم، قدری گوشت از وی ببریدم و آوردم و طعامی پختیم و میخوردیم كه كودك شما درآمد
صورتِ حال این بود كه به سمع شما رسید
تو را شب به عیش و طَرَب میرود * چه دانی كه بر ما چه شب میرود
خواجه كه این سخن بشنید، بسیار بگریست و گفت
واویلاه! اگر حضرت خداوند تعالی در روز قیامت با من عتاب كند كه در همسایگی تو چنین صورتی بود و تو از حال همسایه بیخبر بودی، چه جواب دهم؟
پس دست درویش بگرفت و به خانه خود آورد و از نقد متاعی كه داشت یك نیمه به وی داد
شبانه حضرت رسالت ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را در واقعه دید كه او را میگویند
ای خواجه بدان شفقت كه با همسایه كردی گناهانت آمرزیده شد
و در مال تو بركت پدید آمد
و فردا در بهشت همنشین من خواهی بود
....